چیز شعر 1

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 19
باردید دیروز : 41
بازدید هفته : 66
بازدید ماه : 60
بازدید سال : 1583
بازدید کلی : 196525

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 66
بازدید ماه : 60
بازدید کل : 196525
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : jeling
تاریخ : سه شنبه 7 شهريور 1391
نظرات

سلام بچه ها. من اسمم فلانیه. همه بهم میگن فلانی چیز شعر. خدا شاهده دروغ می بافند. من اصلا شعر هم بلد نیستم بگم چه برسه به چیز شعر. به عمرم چرت و پرت نگفته ام. الکی بهم میگن چیزشعر. اگه یه وقت شنیدی یکی اسم منو می برد و بهم می گفت فلانی چیز شعره، باور نکنید. اینا همش چیز شعره. برام پاپوش درست کرده اند. همه دست به یکی کرده اند منو سیاه کنند. کور خوانده اند. شما به این چیز شعریات آنها توجه نکنید. یه مشت حسودند. چشم دیدن ابتکارات و دیوان چیز شعریات مرا ندارند برای همین از این حرف ها می زنند. امروز میخام با شما درد دل کنم. یه چند تا چیز شعر بگم دلتون به درد بیاد و درس عبرتی بشه به چیزشعر سرایان دیگر. یک سالی میشه تو کوچه مون ریغ ریخته اند. بس که ملت با موتور و ماشین از روش رد شده اند که دیگه کپه ی ریغی در کار نیست. یه لایه ریغه دو سانت. منو هم که می شناسید. "آنچه شما خواسته اید" رفتم رو کبلوله. حال میده از بالا بلندی بچکی رو ریغ. از رو سر بن سر مه نشوا. بری کبلوله. گیاس گرفتم تا صاف رو ریغ ها فرود بیام. عاقبت جک گرفتم. چنان کپی سیده بودم که تا 3 ساعت تو هوا بودم. به زمین نمرسی که. همان بالا بودم سوت زدم یه قالی پرنده آمد. گفتم بپرم سوارش گردشی تو دنیا داشته باشم غیرتم نکرد. گفتم بیفتم رو ریغ ها حالش بیشتره. هنوز تو هوا بودم که ناگهان دو تا عقاب سر راهم سبز شدند. حمله کردند منو بخورند اما، بوروسلی را دیده اید. مثل او، زدم تو سرشان که در دم قوقولی قوقو کردند و فرار. ارتفاع کبلوله حداقل 60 متر بود. ای پیری، گیاس گیری ما هم خراب وو رفت. آخرش رسیدم به زمین ولی نکتم رو ریغ ها. افتادم وسط کوچه. کل دنده منده و ستون فقرات و فک و چوب و همه چیزم لیلام شد. حتی پام همونجا قطع شد. بعد خودم با چسب یک دو سه سر جاش سوارش کردم. همان لحظه دیدم مادر داره ماهی می برزه. یه گربه داشت مزاحمت ایجاد می کرد. یهو دیدم مادر غیرتی شد پا شد با یه حرکت آکروباتیک کاراته رفت رو گربه پرتش کرد تو آتیش همونجا افتاد سوخت و کباب شد... حرف گربه شد یاد قضیه ی گردش افتادم. رفته بودیم گردش، پاریس. 5 تا مرغ از قبل سرخ کرده بودیم آماده ی آماده. هنوز طرف های سیدنی بودیم و نرسیده بودیم به مقصد دیدیم یک گله سگ وحشی به دومبال ما می زنند. چه کنیم چه نکنیم ... گفتیم یه مرغ بندازیم شاید سگ ها ولمان کنند. یکی از آن مرغها را انداختیم. فقط دو تا از سگ ها رفتند سراغ مرغ بقیه همچنان به دومبال ما. دویست و چهارده تا بودند. یه مرغ دیگه پرت کردیم. بازم تنها دو سه تا از سگ ها ولمان کردند. همینطور 4 مرغ انداختیم. دیدیم نه، سگ ها ول کن نیستند. داشتیم آخرین مرغ را هم پرت می کردیم که یهو مادر گفت: دست نگه دارید. این علامت مخصوص حاکم بزرگه. می دونید با کی طرفین؟ با مأمور مخصوص حاکم بزرگ میتی کمن. احترام بگذارید. همه ی سگ ها ایستادند و ولمان کردند. غیر از سردسته شان که هنوز ول کن ما نبود. مادر چیده اش را برداشت مثل بند تو فیلم های شکار اسب های وحشی، تابش داد و پرت کرد، انداخت تو گردن اسب و ایکشی بی و همانطور بلندش کرد و چند دور ای چرخن و آخرش پرت کرد پشت یه تپه و قضیه تمام شد. دیگه هر وقت سگی منو می بینه وا یاد همان ماجرا می افته و فرار می کنه. تازه اگه سگی به شما حمله کرد، کافیه سه با اسم منو بلند داد بزنی. سگه خودش می ترسه و فرار اکن. ها راستی شنیده ام شایعه شده که یه بار فلاسک چای بابام را برداشته ام، تمام چای هاش را خالی کرده ام و بعد با کمال بی ادبی و چلینگری توش دستشویی کرده ام. بابام فلاسک را برداشته برده سر کار. نوش جان کرده و دیده رنگ و بو و طعمش آن چنان که باید و شاید باب دل نیست. زنگ زده خانه و اعتراض می کنه که این چه چای مزخفیه درست کرده ای، بوی چاچ می ده. این چیز شعرها به ما نمی چسبه. ما خودمان یه پا چیز شعر گوییم. یعنه چیز می سراییم جای شاهنامه ی حافظ می فروشیم. ملت می خواهند مرا ضایع کنند. این اراجیف از اساس دروغه. من آن کار را نکرده ام. من تمام چای های فلاسک را خالی نکردم. من فقط نصف فلاسک را خالی کردم و چاچیدم توچ الان خستم و حال ندارم. بقیه ی شعریاتم در قسمت دوم. اگه شعری از اشعارم را بلدید، جایی به گوشتان خورده برام بازگو کنید تا نسخه ی نوشتاری اشعارم تکمیل بشه. اینم حسن ختام این قسمت از اشعار چیزی من: با پدر رفته بودیم کودلی برای چیدن کنار. یه دانه کنار افتاد اندازه ی کدی. آمدیم برش داریم بخوریمش ناگهان دنگ کنار وا گپ افتاد. گریه و التماس که نه. نه. منو نخورید. اسم بابامو بلد بود. می گفت م. ب منو نخور. گناه دارم. ما دلمان به رحم هند و ولش کردیم دوید رفت که بره. جل الخالق. سوال روز: فردا عصر چند شنبه است؟ جواب روز: والا تا جایی که من می دونم فردا صبح تا ظهر چارشنبه است، عصرش را نمی دانم. شرمنده.


تعداد بازدید از این مطلب: 892
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود